-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مرداد 1384 19:07
این روزها حال و هوای خیلی از وبلاگ ها عوض شده مثل وقتی که کاسه آب رو پشت سر عزیزی می ریزی و دعا می کنی که زودتر برگرده ، دلت می خواد یه بار دیگه روشو برگردونه و تو برای آخرین بار براش دست تکون بدی ... بله این روزها خیلی از وبلاگها از رییس جمهوری نوشتند که برای آخرین بار دستشو برای خداحافظی بالا برد و.... خداحافظ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مرداد 1384 18:01
حیف است این روزها بگذرد و از مادر بزرگهایی ننویسم که دیگر منتظر نیستند تا کسی روز مادر را به آنها تبریک بگوید .... مادر بزرگم را (مادر مامان ) را مادر جان صدا می زدیم . مادر جان با لهجه محلی صحبت می کرد و شاید برای همین بود که مکالمه بین من و او هیچ وقت بیشتر از چند کلمه نمی شد و من وقتی بچه بودم همیشه دلم می خواست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مرداد 1384 16:47
آدمهای بزرگ تنهایی های بزرگی دارند ودر تنهایی خویش می بالند و اندیشه می آفرینند .و تنهاییشان مثل تنهایی من تاریک نیست . تنهایی آدم های بزرگ مثل نور می درخشد و فضا را روشن می کند و آدمهای بزرگ در تنهاییشان تنها نیستند و تنهاییشان پر است از کلمه ، معجزه و آوازروحی بی قرار....آدمهای بزرگ در تنهاییشان گریه نمی کنند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیر 1384 18:35
بعضی از تاریخها رو نمی شه راحت فراموش کرد .آدم می شه راحت فراموش کنه که کی بدنیا اومده ،کی دانشگاه قبول شده ، کی با یه نفر آشنا شده ،کی.... اما بعضی از تاریخها رو نمی شه فراموش کرد ...اینکه کی برای اولین بار تصمیم می گیری که زندگیتویه جوری تغییر بدی ...در بدر دنبال خودت بگردی نه اصلا یادم نمی ره ...چه روزهای روشنی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیر 1384 19:47
روزهای کودکی سرشار بود از نور و رنگهایی که آفریده شده بودند تا فقط بدرخشند ،کتابهای کهنه موریانه خورده انباریهای اسرار آمیز، روزهای بلندی که انگار هیچ وقت تمام نمی شدند و آفتابی که همیشه می تابید ...کودکی من در کویر گذشت ، کویری مهربان که خاطرات کودکیم را در خویش پذیرفت و جاودانه کرد ... هنوز هم گاهی چشمهایم را می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیر 1384 18:37
نویسندگی وسوسه ایی است که هر از گاهی اتفاق می افتد . وقتی کتاب می خوانم ، فیلم می بینم ، در خیابان راه می روم ، در صف اتوبوس ایستاده ام ، اتفاق می افتد وقتی چهره هایی را می بینم که سخت فراموش می شوند ، وقتی شعر می خوانم ، موسیقی را می شنوم که در خوابهایم نیز نواخته می شوند ....نویسنده گی وسوسه ایی است که هر از گاهی...