گفته بود می رود جنوب . طرفای بندر .  شب زنگ زده بود  گفت دارد بر می گردد که فردا صبح پیش من است که دلش برایم خیلی تنگ شده است.  صبح فردایش جنازه اش را پیدا می کنن. شمال . جاده هراز. تصادف بدی بوده. جسدش پرت شده بود بیرون . البته بیشترش. دستش ولی جا مانده بود توی ماشین . در دست دختری جوان .

نظرات 2 + ارسال نظر
لیشام چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.lisham.com

سال به سال نمی‌نویسی؛ وقتی هم که می‌نویسی... توی دل آدم خالی که هست، خالی‌ترش می‌کنی...

دیدن دوستان قدیمی از خوشحالی های بزرگ این فضای مجازی ست. ممنون که وقت گذاشتی و اومدی

فرهاد پنج‌شنبه 12 مرداد 1391 ساعت 01:12 ب.ظ

زیبا ولی دلگیر بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد