از ما خواسته بودند که برویم. اجباری در کار نبود. گفته بودند برای مدتی آنجا می مانید و دوباره باز      می گردید . قول داده بودند. ما هم قبول کردیم.

لباس های مخصوص را پوشیدیم و به زمین آمدیم .

اکنون فرشته یی کنار من است که می خواهد من را بازگرداند. نمی خواهم برگردم  .

اینجا نمی آمدیم اگر از دوست داشتن  برایمان گفته بودند...


نظرات 3 + ارسال نظر
فرهاد شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام، ممنون
همچون نوشته های پیشین ات، خیلی زیبا با اندوهی سرشار ولی نهفته.

ممنون . خوشحالم که نوشته ها م رو می خونید .

حسین سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.simeh-band.blogfa.com

*************************
- شعری برای پیرمرد مضطرب -
...............
دست روی دست
روی دست ، دست . . .

( حسین نظری )

ممنون . چه شعر خوبی .

... شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 12:36 ق.ظ http://shz4.mihanblog.com

...
یه خطِ قرمز کشیدن
از وسطِ پیاده رو
اندازه گیری می کنن
فاصله یِ من و تو رو...

سلام دوست عزیز
به خوانش این ترانه دعوت هستید
سپاس[گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد