از ما خواسته بودند که برویم. اجباری در کار نبود. گفته بودند برای مدتی آنجا می مانید و دوباره باز می گردید . قول داده بودند. ما هم قبول کردیم.
لباس های مخصوص را پوشیدیم و به زمین آمدیم .
اکنون فرشته یی کنار من است که می خواهد من را بازگرداند. نمی خواهم برگردم .
اینجا نمی آمدیم اگر از دوست داشتن برایمان گفته بودند...
سلام، ممنون
همچون نوشته های پیشین ات، خیلی زیبا با اندوهی سرشار ولی نهفته.
ممنون . خوشحالم که نوشته ها م رو می خونید .
*************************
- شعری برای پیرمرد مضطرب -
...............
دست روی دست
روی دست ، دست . . .
( حسین نظری )
ممنون . چه شعر خوبی .
...
یه خطِ قرمز کشیدن
از وسطِ پیاده رو
اندازه گیری می کنن
فاصله یِ من و تو رو...
سلام دوست عزیز
به خوانش این ترانه دعوت هستید
سپاس[گل][گل][گل]