قرارهایی برای هشت هشت ...

 

هشت هشت هفتادو شش .. زنگ تفریح جمع شده بودیم دور هم ... من ،فهیمه ،سیما ،سمیه ، الهام ... و فهیمه برایمان فیلمی را تعریف می کرد که در آن چند دوست قرار گذاشته بودن که سالها بعد در یک روز مشخص همدیگر را ببینند ... گفته بودم بیایید ما هم از این قرارها بگذاریم و  فهیمه گفته بود الکیه ...هیچکدومتون نمی یاین ...بعد همه از هم قول گرفتیم  حتی خدا را قسم خوردیم که یادمان نرود هشت هشت هشتاد دور هم جمع شویم ...ساعت  هشت جلوی سینما  افریقا ...

....

دیروز همکارم گفت : می دونی  چندمه ؟ گفتم آره ، هشت  هشت هشتادو شش و همکارم گفت  ما با بچه های دوره دبیرستان قرار گذاشتیم  همدیگرو ببینیم  هشت هشت هشتادو هشت ...می زنم زیر خنده ، می خندد و با تعجب نگاهم می کند ...می گویم ما هم از این قرارها داشتیم  و لی مال ما هشت هشت هشتاد بود ... درست شش سال پیش ...می پرسه : رفتی ؟؟ می گم نه  ، می گه  بقیه چی ؟ می گم  نه  هیچکی نرفت ...اینو بعد ها فهمیدم

....

راست گفتی فهیمه ...   همه چی الکی بود  ....!!

.....

 

شاعر ها گاهی شاعرانه می میرند ...شاید تو هم قرار داشتی  هشت هشت ...

 

 

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

ومن چقدر ساده ام

که سالهای سال

 در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

وهمچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام...

 

قیصر امین پور