خونه های لوکس و ماشینهای مدل بالا ، پسر عاشق و دیوونه ... و تو که نگران پوست تخمه بودی ...
....
نمی دانم فیلم را چند بار دیده ... شاید اولش با دقت نگاه کرده ...بعد گاهی برمی گشته و صحنه های مهمشو می دیده ... بعدها فقط صدایش را می شنیده ... و دیروز نه صحنه های فیلم برایش مهم بود نه صدایش ...مهم برایش دخترهایی بودند که یک ردیف پایین تر نشسته بودند و پوست تخمه هایشان را روی زمین می ریختند
...
دیروز با مامان رفتم سینما فیلم "پارک وی " رو دیدم با کلی دختر و پسر زیر 16 سال ... معمولا وقتی فیلم می بینم همه توجهم به فیلمه نه به آدما دقت می کنم نه چیزی می خورم ...دیروز اما با دوتا بستنی قیفی و یه پلاستیک پر خوراکی نیومده بودم فقط فیلم ببینم ... شبیه شوهر دختر عموم بود به بستنی قیفی های توی دستم نگاه می کنه و می گه : صندلیهارو کثیف نکنی !!...کمی بالاتر که می روم داد می زند ... اونجا نه ...به پایین نگاه می کنم ، پس کجا ؟؟... می گوید : بیاین یه ردیف پایین تر ... ای بابا ، آقا چه فرقی می کنه ؟!...دختر خوشگلای ردیف پایینی می خندن : به ما هم از این گیرها داده ، ...وسطهای فیلمه همونجایی که دختر ه به پسره می گه " نگو متاسفم ، عشق نمی گه متاسفم "... تو نور چراغ قوه رو انداختی رو دختر خوشگلای ردیف پایین ... : شما برا پوست تخمه هاتون پلاستیک پیدا کردین ؟... می روی پایین تر و پسری رو که تو قسمت خانواده گی نشسته مجبور می کنی از جایش بلند شود ... ماشین قرمزه داره ویراژ می ده تو فیلم ... من ولی با اینهمه خوراکی نیومده بودم فقط فیلم ببینم ...