گفته بود می رود جنوب . طرفای بندر . شب زنگ زده بود گفت دارد بر می گردد که فردا صبح پیش من است که دلش برایم خیلی تنگ شده است. صبح فردایش جنازه اش را پیدا می کنن. شمال . جاده هراز. تصادف بدی بوده. جسدش پرت شده بود بیرون . البته بیشترش. دستش ولی جا مانده بود توی ماشین . در دست دختری جوان .
سال به سال نمینویسی؛ وقتی هم که مینویسی... توی دل آدم خالی که هست، خالیترش میکنی...
دیدن دوستان قدیمی از خوشحالی های بزرگ این فضای مجازی ست. ممنون که وقت گذاشتی و اومدی
زیبا ولی دلگیر بود