من تنها از جزئیات می نویسم ، اما می کوشم این جزئیات را دقیق بیان کنم!

ارنست همینگوی

 

 

ناخنش را بر تیره گی دیوار می خراشد... اولین خط سپید  ... دومین خط سپید ... سومین خط سپید ... چهارمین خط سپید ... پنجمین خط سپید ... ششمین خط سپید ... هفتمین خط سپید ....   روزهای  خط خطی هفته

 

احمد و اعظم را گرفته بودند ... شانزده آذر ... توی تظاهرات جلوی دانشگاه ... همان روز منتقل شان می کنند  زندان اوین ... اعظم را سه روز بعد ازاد می کنند ... احمد را یک هفته نگه می دارند ...

برقها رفته اطاق نیمه تاریک است ... بیرون باران می بارد ... احمد که حرف می زند دستهایش می لرزد می گوید  ... نیمه های شب  صدای فریاد می امد انگار کسی را شکنجه می کردند و در سلول کناریم  دانشجوی جوانی بود که تا صبح گریه می کرد ... و این سخت  ترین لحظه ها برایم بود ... می گوید حالا شبها از خواب می پرم ... احساس می کنم کسی فریاد می کشد ...

اعظم ساکت است دیگر مثل گذشته نیست ... خیره شده ام به جورابهای سیاه و کلفتش ...انگار صد سال پیر تر شده است ...

بلند که می شوند می گویم ... اجازه می دهید یه عکس بگیریم ... لبخند می زند ...باشه ولی سریع  ... سرویس ها الان می روند

دوربین را به سمت کسی که پشت میز نشسته  دراز می کنم ... آقای مسعودی  می شه زحمتشو شما بکشید ...  وقتی می ایستیم اعظم می گوید  شده ایم مثل آثار باستانی ...

آماده ... یک ...دو ... سه ... صدایمان بلند می شود ... فلاش نزد ... اعظم نگاهی به بیرون می اندازد ... باید بریم ... سرویسها الان حرکت می کنند .... بیرون هنوز باران می بارد ...

از پشت   شیشه های دودی اتاق انجمن  می بینمشان که کلاسورهایشا ن را بالا ی سرشان گرفته اند ... با قطره های باران روی شیشه می لغزند و دور می شوند ....

 

فلاش بک

بیا همدیگر را بغل کنیم

فردا

یا من تو را می کشم

یا تو چاقو را در آب خواهی شست

 

همین چند سطر

دنیا به همین چند سطر رسیده است

به اینکه انسان

کوچک بماند بهتر است

به دنیا نیاید بهتر است

 

 

اصلا

این فیلم را به عقب برگردان

آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین

پلنگی شود

که می دود در دشت های دور

آن قدر که عصاها

پیاده به جنگل برگردند

و پرندگان

دوباره بر زمین ...

           زمین ...

 

 

نه !

به عقب تر برگرد

بگذار خدا

دوباره دست هایش را بشوید

در آینه بنگرد

شاید

تصمیم دیگری گرفت .

 

( رنگهای رفته دنیا- گروس عبدالملکیان )

 

 

خداوند در صخره ها می خوابد

رویایش را در گیاهان می بیند

در حیوانات می جنبد

و در انسانها بیدار می شود .....