بی نشانی مرا نشانم کرد


ا مروزم را در شاه نعمت ا... ولی زیستم :



با من بی نوا چه خواهی کرد حاجتم جز روا چه خواهی کرد


جان غمدیده را چه خواهی کرد درد دل جز دوا چه خواهی کرد


ما نکردیم جز گنه چیزی تو به ما جز عطا چه خواهی کرد


گر تو ما را به جرم ما گیری کرم و لطف را چه خواهی کرد


این دل ریش مستمندان را عاقبت جز شفا چه خواهی کرد


عاشقان آمدند بر خوانت طعمه شان جز لقا چه خواهی کرد




کردگار از کرم عیانم کرد واقف از حال این و آنم کرد


من چو بی نام بی نشان بودم بی نشانی مرا نشانم کرد


به تجلی ظاهر و باطن گاه پیدا و گه نهانم کرد


در دل آمد به جای جان بنشست رحمتی خوش به جای جانم کرد


می خمخانه را به من بخشید ساقی مست عاشقانم کرد


تا شوم رهبر همه رندان رهنمونم به ره روانم کرد


شرح علم بدیع او خواندم این معانی از آن بیانم کرد


نعمت ا... به من عطا فرمود رازق رزق بندگانم کرد


چون ز هستی خود فنا گشتم باقی ملک جاودانم کرد




جام می گر به دست ما برسد پادشاهی به این گدا برسد


لب جام شراب اگر بوسیم خوش نوائی به بی نوا برسد


دردی درد دل اگر نوشیم درد ما را از آن دوا برسد


گر جفا گر وفا رسد ما را خوش بود هر چه از خدا برسد


بحر عشق است و ما در او غرقیم هر که آید به آشنا برسد