سابقا کسی را می شناختم که عاشق شعرهای اخوان ثالث بود ... آنروزها شعرهای اخوان برای من سرد و سنگین بود....

 

 

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گو یی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد

فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحر گه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه پنهان است

حریفا رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است

 

زمستان : صفحه 113

 

ما چون دو دریچه روبروی هم  / آگاه ز هر بگو مگوی هم / هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده / عمر آینه بهشت ، اما آه / بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه  /

اکنون دل من شکسته و خسته است / زیرا که یکی از دریچه ها بسته است /

نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد / نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد /

 

آخر شاهنامه : صفحه 53