دختر های آفتاب مهتاب ندیده از پشت پنجره عاشق می شوند .

بر اساس حرفهایی که لیلی شب امتحان آنالیز برایم تعریف کرد :

دخترهای آفتاب مهتاب ندیده عاشق پسرهای فامیل شان می شوند و گاهی هم عاشق همکلاسی برادرشان و این همون اتفاقی بود که برای لیلی افتاد و یک روز صبح از پشت پنجره عاشق همکلاسی برادرش شد و اگر ساعت دستش بود حتی زمان دقیقش هم خاطرش می ماند ... و یک روز تصمیم گرفت که نامه ایی را که از مدتها پیش برای همکلاسی برادرش نوشته بود به دستش برساند و برای همین بود که وقتی همکلاسی برادرش یک روز عصر آمد دنبال کتابی که به برادر لیلی قرض داده بود همینکه که فهمید برادر لیلی خانه نیست می خواست برود که لیلی چادر سفیدش را سرش کرد و نامه را لای کتاب گذاشت و با لبخند به همکلاسی برادرش داد و همکلاسی برادر لیلی یا معنی لبخند لیلی را نفهمیده بود یا نامه را نخوانده بود چون هیچ روزی سر کوچه خانه لیلی نمی ایستاد تا لیلی رد شود و جواب نامه اش را با لبخند بدهد ... یکی دو هفته ایی طول کشید تا لیلی از پشت در شنید که همکلاسی برادرش کتاب را به همکلاسی دیگرش داده بود بدون آنکه لای کتاب را نگاه کند و همکلاسی همکلاسی برادر لیلی نامه را خوانده بود همان نامه ایی که لیلی در آن نوشته بود که چطور از پشت پنجره عاشقش شده و همکلاسی همکلاسی برادر لیلی فکر می کند که نامه را خواهر همکلاسی برادر لیلی نوشته و تا مدتها سر کوچه شان می ایستاده و به خواهر همکلاسی لیلی لبخند می زده و وقتی یک سیلی محکم از خواهر همکلاسی برادر لیلی می خورد نامه را به او نشان می دهد و خواهر همکلاسی برادر لیلی هم نامه را به همکلاسی برادر لیلی نشان می دهد و همه ماجرا را برایش تعریف می کند و لیلی همه اینها را وقتی که فال گوش پشت در ایستاده بود می شنود و برادر همکلاسی لیلی آخرش انگار که می دانست لیلی پشت در فال گوش ایستاده با صدای بلند گفت که چقدر بدش می آید از دخترهای احمقی که از پشت پنجره عاشق می شوند و با لبخند به پسرها نا مه می دهند و از آنروز به بعد بود که لیلی تصمیم گرفت که دیگر مثل دختر های احمق رفتار نکند و اگر شما حالا فکر می کنید که لیلی بالاخره یه همکلاسی برادرش رسید باید بگویم که نخیر مگه من دارم براتون فیلم هندی تعریف می کنم بهر حال ما تا نزدیکای صبح با هم حرف می زدیم و می خندیدم و اگه شما فکر می کنید که از امتحان آنالیزم افتادم باید بگویم که بله افتادم .....