نتهای خاک گرفته                                                                                                                 

 

اولین استادی که دف زدن را به من آموخت مردی بود با موهایی بلند که تا روی شانه هایش می رسید و برای

اولین بار که دف را به من داد گفت : به دفت احترام بذار هر جایی نذارش به دست هر کسی نده و هر ریتمی رو باهاش نزن ...با این قوانین صریح وارد دنیایی شدم که مرا نپذیرفت ... گفتم : استاد پس اولین ریتم رو با این دف شما بزنید ... و استاد شروع کرد ... یک –سه –چهار –دو –و –یک –سه –چهار-دو-و....نتهایی که انگار از آسمان می آمند ...دف در دستهای تو نفس می کشید   و رویاهایش را فریاد می زد و حجم کوچک اتاق پر شده بود از صدای موجهایی که در سرزمینی دور خود را به صخره می زدند ... از بارانی که که به برگها می خورد  و ازسکوت  شبهای کویر با دنیایی ازستاره هایی که همیشه می درخشید... دف در دستهای تو زندگی می کرد و زنجیرها که به پوستش می خورد انگار هزار پرنده از روی سیم های حامل بلند می شوند و دف همچنان رویاهایش را فریاد می زد

حالا از آن همه نت.. از آن آسمانی که همیشه می بارید از آن همه هزار پرنده ایی که پرواز می کردند از آن همه وقفه از ان همه شبهای کویر .... تنها یک دف خاک گرفته مانده است که بیشتر از یکسال است که پشت میز مانده ومامان گاهی اتاق را تمیز می کند می گوید لا اقل بزنش به دیوار برای دکور ...یک –سه –چهار-دو-و-یک –سه –چهار-دو-و-....خاک گرفته تر از آن است که به گوش برسد ...